سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جنبش وبلاگی دزفول؛ مظلوم قهرمان
ایستگاه تفکر

 

به نام خدا

یاد دارم یک غروب سرد سرد

می گذشت از کوچه ما یک رهگذر

دوره گردم کهنه قالی می خرم

دست دوم جنس عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری کوزه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت اهی کشید بغضش شکست

اول سال است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت !ولی این زندگیست ؟

بوی نان تازه هوش ما را برده است

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت :اقا سفره خال می خرید؟


نوشته شده در چهارشنبه 87/9/27ساعت 9:24 صبح توسط پانیذ نظرات () |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

کد تقویم

p align='center'>